جدول جو
جدول جو

معنی محال گوی - جستجوی لغت در جدول جو

محال گوی
(خَ فُ)
بیهوده گو. ترفندباف. یاوه گوی. یافه درای: ترشروی باشند و متکبر و محال گوی و بخیل و رعنا. (سیاست نامه)
لغت نامه دهخدا
محال گوی
بیهوده گوی، ترفندگر فریبکار
تصویری از محال گوی
تصویر محال گوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ)
صفت و عمل محال گو. محال گوئی. بیهوده گویی. یاوه گویی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محال گویی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
محال گوی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ کُ)
مزاج گو. کسی که موافق مزاج کسی سخن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنایه از خوشامدگوی باشد. (برهان). خوش آمدگوی. (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء). متملق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که بر حسب مزاج مخاطب حرف زند
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
محل گوی. گویندۀ لایق و شایسته. (ناظم الاطباء). آنکه سخن بر وقت و به موقع آن زند و بی محل گوی مقابل آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مزاح گوی
تصویر مزاح گوی
شوخ لیم بزله گوی
فرهنگ لغت هوشیار
کت پیشگوی اختری یکی اختری گفت از آن پس به راه کزینسان ببرم سر ساو شاه (فردوسی) کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محل گو
تصویر محل گو
گوینده لایق و شایسته
فرهنگ لغت هوشیار